میلان فونسکا در دو بازی اول فصل هیچ نشانی از تیمی که هواداران منتظرش بودند، نداشت. حتی خبری از فوتبال با طراوت و زیبای تیم در مسابقات پیشفصل هم نبود. در عین ناباوری نمایش میلان برابر تورینو و پارما از فوتبال تیم پیولی هم نه تنها در نتیجهگیری که در چشمنواز بودن نیز یک درجه پایینتر بود.
با نزدیک شدن به ددلاین نقل و انتقالات و احتمال اندک برای انجام یک جابهجایی بزرگ، پروندهی نقل و انتقالات تابستان ۲۰۲۴ میلان در حالی بسته میشود که تیم پائولو فونسکا همچنان کاستیهای بسیاری دارد؛ اما با توجه به الگوریتم فعلی مدیران میلان در جذب بازیکنان، آیا حتی در صورت اضافه شدن چند مهرهی جدید مشکل میلان برطرف میشود؟ یا شاید میلان به کلی جادهی پیروزی را گم کرده است؟
اما مشکل میلان چیست؟
مشکل میلان این است که روح تیمی، یا هر آنچه آن را بنامیم، همان چیزی که بازیکنان را به شکل اجزای مختلف یک ماشین واحد در میآورد، از تیم رخت بربسته است.
روح تیمی در یک مجموعه به سه شکل قابل دستیابی است:
نخست از طریق مربی؛ اگر مربی تیم شخصیتی داشته باشد که بتواند بازیکنان را حول یک هدف مشخص متحد کند، روح تیمی به وجود میآید. آنتونیو کنته و یورگن کلوپ دو مثال از این دست مربیان هستند و مربیانی چون پائولو فونسکا یا لوپتگی، متاسفانه در این دسته قرار نمیگیرند. فونسکا اگر سال قبل یا بعد از اسکودتو سرمربی میلان میشد، احتمالا با ابزارهایی کمتر از این هم میتوانست نتایج بهتری بگیرد، چون در آن زمان روح تیمی وجود داشت و ساختن آن بر گردهی مربی نبود. اما حالا احتمالا به مشکل خواهد خورد و کار دشواری برای احیای میلان خواهد داشت.
بعد از مربی، عامل بعدی در شکل گیری روح تیمی، داشتن چند بازیکن با شخصیت محکم درون رختکن است که سایر بازیکنان از آنها حساب ببرند. میلان این مورد را هم دیگر تقریبا ندارد. آلوارو موراتا بازیکن خوبی است و تجربه هم دارد، اما به تنهایی کافی نیست و نمیتواند برای بازیکنان چیزی شبیه به زلاتان سال ۲۰۱۹ باشد.
در نهایت راه دیگر برای ساختن روح تیمی داشتن یک شخصیت فوتبالی بزرگ در کنار تیم است. کسی که روزانه با بازیکنان و مربی در ارتباط باشد، به آنها انگیزه بدهد، به مشکلاتشان گوش داده و اگر توصیهای برای رفعشان دارد، به آنها انتقال دهد؛ کاری که پائولو مالدینی جدا از نقشش در نقل و انتقالات تیم، به صورت روزمره انجام میداد. زلاتان رابطهی خوبی با بازیکنان تیم دارد، اما از زمان پذیرش پست مدیریتی هرگز مانند مالدینی به صورت تمام وقت در کنار تیم حضور نداشته است. فرانکو بارزی و دنیله ماسارو دیگر پیشکسوتانی بودند که سال قبل چند روزی سر تمرین آمدند، اما پیولی از آنها خواست که دیگر نیایند. احتمالا چون حضورشان صرفا فیزیکی بود و ارتباط نزدیکی با بازیکنان و خود استفانو پیولی نداشتند.
میلان کنونی رها شده به نظر میرسد. یکی از دلایلش هم این است که روشن نیست که این تیم دقیقا چه میخواهد. احتمالا مالک و برخی از مدیران تیم میدانند هدفشان چیست، اما این هدف در سطح عمومی هرگز به صورت شفاف بیان نشده است. این دیالوگ به صورت علنی وجود نداشته که برای مثال باشگاه این فصل دقیقا چه میخواهد. در پروژهی قبلی باشگاه که با الیوت شروع شد و مدیریتش در دست مالدینی، بوبان، ریکی ماسارا و گازیدیس بود، تیم دقیقا میدانست به دنبال چه هدفی است. هدف اولیه کسب سهمیهی لیگ قهرمانان بود. در سال دوم پروژه این هدف بالاخره محقق شد. سال سوم هم هدف اصلی همچنان کسب سهمیه بود و فتح اسکودتو به ندرت از زبان بازیکنان، مربی یا مدیران شنیده میشد. به استثنای هواداران بسیار خوشبین میلان، کسی یا به قهرمانی فکر نمیکرد یا حداقل انتظاری بابتش نداشت. اما نتیجه چه شد؟ میلان خیلی زود فهمید که هدف اول یعنی سهمیهی لیگ قهرمانان سادهتر از آنچه که فکرش را میکردند در دسترس است و بعد از آن وارد کورس قهرمانی شد. تیم شروع به رویاپردازی کرد، از لغزشهای مقطعی اینتر بهترین استفاده را برد و علیرغم اینکه شاید سومین اسکواد برتر لیگ هم نبود، در نهایت قهرمان شد.
مزیت میلان در آن فصل این بود که یک روح قوی تیمی وجود داشت که باعث میشد تیم بیش از ظرفیت اسکواد خود نتیجه بگیرد یا به اصطلاح overperform (نتیجهای بالاتر از حد فنی واقعی تیم) کند.
فصل بعد از قهرمانی، انتظارها از سهمیه به دفاع از عنوان قهرمانی تغییر کرده بود. مالک جدید میلان اما از درک این موضوع که قهرمانی سال گذشته یک overperform بود، عاجز بود و تیم قهرمان را نه در حد تیمی که بخواهد از عنوانش دفاع کند بلکه در حد تیمی با همان هدف همیشگی یعنی کسب سهمیه بست. اما نتیجهی آن سال گویا رضایت مالک را برآورده نکرد و این تصور پیش آمد که شاید مشکل از مالدینی و ماسارا است. البته نقل و انتقالات فصل پس از اسکودتو میتوانست بهتر انجام شود و ایراداتی نیز به تصمیمات مالدینی و انتخابهای او وارد است، اما اخراج کردن کسی که چنین پروژهی موفقی را پیش برده، راه حل مشکل نبود. این تصور غلط یک بار هم قبلتر برای الیوت و ایوان گازیدیس پیش آمده بود که منجر به اخراج بوبان شد. این بار اما مالدینی علیرغم کنار آمدن با بودجهی پیشنهادی ردبرد (RedBird)، اخراج شد.
مدیریت جدید، نقل و انتقالات را آن طور که مناسب فلسفهی مالک جدید بود، پیش برد: فروش یکی از بازیکنهای اصلی که پیشنهاد خوبی برایش رسیده بود و انجام خریدهایی در حدود قیمت ۲۰ میلیون یورو. میلان در فصل گذشته هم باز با توقع نبرد اسکودتو وارد مسابقات شد، اما خیلی زود و پیش از نیمفصل مشخص شد که در مقابل اینتر شانسی ندارد و باقی فصل صرفا به بیشتر شدن فاصله میان این دو گذشت. جدا شدن زلاتان از تیم به عنوان بازیکن، کنار رفتن مالدینی، افت و محو تدریجی سیمون کیائر که یکی از آخرین لیدرهای ترکیب میلان بود، در کنار ضعفهای فنی خط میانی و دفاع، فصل میلان را ماهها پیش از پایان تقویم فصل، تمام کرده بود.
****
مالک و مدیران میلان شاید بدانند چه میخواهند، مثل پائولو اسکارونی که میخواست ستارهی اصلی تیم را کادوپیچ کند و بفروشد، اما این بازیکنان هستند که باید از سمت مالک، مدیران و مربی این پیام را دریافت کنند که هدف اصلی چیست و برای چه باید در زمین انرژی بگذارند؛ یک هدف واضح و روشن، نه اهداف گنگ مبهم. مشکل اینجا است که مدیریت کنونی میلان با بازیکنان صادق نیست و به همین دلیل برخی از بازیکنان بزرگ تیم که حدسهایی دربارهی اهداف اصلی باشگاه میزنند، انگیزهی خود را تقریبا از دست دادهاند یا حداقل مانند سابق اشتیاق برنده شدن ندارند، چون هدف واقعی چیزی نیست جز کسب سهمیههای متوالی.
از کجا میشود این را فهمید؟ میلان سال قبل دوم شد و در کسب اسکودتو ناکام ماند. اگر امسال هدف تیم بازگشت جدی به کورس قهرمانی میبود، تیم به شکل بهتری تقویت میشد، نه به شکلی که هزینهی خالص باشگاه فقط چند میلیون یوروی ناقابل باشد. فارغ از این مسئله، میلان طوری خرید نمیکند که نیازهای فنی تیم پوشش داده شوند. برعکس، انگار مدیران میلان ابتدا در بازار میگردند تا ببینند چه بازیکنان خوبی زیر قیمت وجود دارند، آنها را میخرند و سپس تصمیم میگیرند کجا از آنها استفاده کنند. کمی شبیه به نقل و انتقالات زمان فاسوبلی [۱]، جایی که مثلا تیم نیاز جدی به وینگر چپ داشت، ولی میرابلی سراغ خرید چالهاناوغلو میرفت، چون به خاطر چند ماه محرومیت، خوشقیمت شده بود. به همین دلیل هم هاکان ابتدا در میلان مجبور بود در پست وینگر چپ بازی کند، بعد هافبک تهاجمی شد و الان در اینتر یکی از بهترین رجیستاهای لیگ است؛ پستی که احتمالا برایش از همه مناسبتر بود.
میلان ۲۰۱۹ که پروژهی مالدینی بود، کمتر از ۲۰۰ میلیون یورو درآمد داشت؛ حالا میلان دو برابر آن مقدار درآمد سالانه دارد و از ضررده بودن کاملا خارج شده و به سوددهی خالص رسیده است. در چنین شرایطی باید این پیشرفت مالی در هزینه کردن و اهداف باشگاه نیز نمود داشته باشد، اما باشگاه صرفا خیلی فریبکارانه میخواهد نشان بدهد که بلندپرواز است. صرفا در حرف. در عمل اما هزینهی خالصی که در نقل و انتقالات میکند تفاوت چندانی با دوران مالدینی ندارد. این فریب هم برای هواداران است و هم برای بازیکنان. ستارههای اصلی تیم تشنهی بردن جام هستند، نه صرفا بازی برای کسب سهمیه. این بازیکنان وقتی میبینند امرسون رویال همتیمیشان شده، متوجه میشوند که قرار نیست جهشی در کیفیت و اهداف تیم رخ دهد. مدیران تیم نیز تنها به یک overperform دوباره دل بستهاند و نه برنامهریزی برای رشد مستمر و طبیعی تیم و نتیجهگیری و شکوفایی که در پس چنین پروژهای خواهد بود.
جفری مونکادا استعدادیاب خوبی است، ولی مدیر ورزشی باید قابلیتهایی فراتر از یک استعدادیاب صرف داشته باشد. بیشتر بازیکنانی که مونکادا به خدمت میگیرد کیفیت نسبتا مناسبی دارند، شاید ۷۰٪ خریدهای او خوب باشند، اما اینکه در این مقطع به درد این میلان میخورند و برای پستهایی که تیم ضعف دارد پوشش مناسبی هستند یا خیر چیزی نیست که یک استعدادیاب صرف بتواند به درستی تشخیص دهد. برای رسیدن به چنین درکی، ترکیبی از سابقهی بازی فوتبال، مربیگری، درک استعداد و شناخت کافی و فنی از تیم باید وجود داشته باشد. این دانش گسترده لازم است تا بتوانی در نهایت بازیکن درست را انتخاب کنی و بدانی چه جایی باید بیشتر و چه جایی کمتر هزینه کنی. مسلما کسانی هم هستند که تمام این تجربهها را با هم ندارند، اما حداقل باید شمّ فوتبالی قوی داشته باشند تا ضعفهای تجربی را پوشش دهند. مونکادا تا زمانی که صرفا پیشنهاد دهنده بود خیلی خوب کار میکرد، اما از وقتی تصمیمگیرنده شده، ضعفهایش پدیدار شدند. سال گذشته تیم بابت همین اشتباهات ناکام ماند و امسال نیز مجددا همان سناریو در حال تکرار است. پارسال قرار بود سیستم بازی تیم به ۳-۳-۴ تغییر کند، اما نهایتا تیم به شکلی بسته شد که پیولی ناچار دوباره به ۱-۳-۲-۴ برگشت. هافبک شماره شش یا رجیستای مناسبی برای تیم خریداری نشد، دفاع راست که ضعف بزرگ و قدیمی میلان بود تقویت نشد. مهاجم ذخیره مطمئن برای ژيرو خریداری نشد. امسال هم به همان ترتیب احتمالا فونسکا مجبور خواهد بود از سیستم محبوبش یعنی ۱-۳-۲-۴ به ۳-۳-۴ سوییچ کند. چون تیمش هافبک دفاعی تخصصی ندارد. بنناصر افت کرده و مشکل دفاع راست تیم هم همچنان پابرجا است. ضمن اینکه دفاع وسطهای تیم هم به جز پاولوویچ هیچ کدام گزینههای مطمئنی نیستند. این در حالی است که گزینههایی مانند متس هوملس، فینالیست اروپا که فوتبالی با کیفیت عالی در فصل قبل ارائه کرد، بازیکن آزاد بود – همچنان نیز است – اما حاضر نشدند سراغ او بروند.
اگر هدف مدیریت جنگ اسکودتو بود، از بین حدود ۱۵ مربی اسم و رسمدار موجود در بازار، انتخاب اولشان لوپتگی و سپس فونسکا نمیشد. برای مثال تئو هرناندز را در نظر بگیرید. بازیکنی که با میلان اسکودتو برده، قبلتر به عنوان بازیکن ذخیره بخشی از تیم قهرمان اروپای رئال بوده، نایب قهرمان جام جهانی شده و حداقل جزو سه بازیکن برتر پست خودش در جهان است – اگر بهترین نباشد -، تئو با چه انگیزهای قرار است در میلان ادامه بدهد؟ با هدف اینکه فقط سهمیه بگیرد و زیرچشمی به اسکودتو نگاهی بیندازد و در پایان فصل آن را هم در دستان رقبا ببیند؟ نه مربیای دارد که به او انگیزه لازم را بدهد، نه شخصیتی مثل مالدینی در کنارش هست و نه بیشتر بازیکنان تیم همسطح او هستند. بازیکنها ربات نیستند، احساس دارند و میبینند دور و برشان چه خبر است. بازیکنان مختلف در موقعیت مشابه به یک شکل تصمیم نمیگیرند، اما حداقل از رفتار تئو در زمین میشود فهمید که او برخلاف سالهای قبل دیگر صد درصد توانش را برای تیم نمیگذارد. نه این که عامدانه بخواهد کمکاری کند، ولی دیگر انگیزهی اینکه بخواهد مانند گذشته ورای توان خودش را بروز دهد، ندارد. تیم میلان ترکیبی شده از تعدادی بازیکن کلاس جهانی ولی بیانگیزه، تعدادی بازیکن خوب و تعدادی هم بازیکن ضعیف و متوسط.
نکته اینجا است که اگر روح تیمی در یک مجموعه حاکم باشد، حتی همین بازیکنان ضعیف و متوسط هم میتوانند در برخی فرصتها جواب بدهند و به تیم کمک کنند. منتها در غیاب روح تیمی حتی ستارهها نیز خاموش میشوند.
میلان پیولی در سالی که برای نخستین بار سهمیه گرفت، تعداد زیادی مصدوم داشت و بازیهایی بود که تیم با شش یا هفت غایب در ترکیب اصلی به میدان میرفت، اما با همان طراوت و کیفیت بازی میکرد. تیم به معنای واقعی تیم بود و نبود یک یا چند مهره خلل چندانی در رسیدن به هدف ایجاد نمیکرد. اما این تیم فعلی میلان از آن روح تهی شده و باید دوباره آن را به دست بیاورد. خرید چند بازیکن خوب یا متوسط به تنهایی نمیتواند معجزه کند. حتی اگر چند یوسف فوفانای دیگر هم خریداری شوند، چنین معجزهای رخ نخواهد داد. این تیم امسال باید با این هدف بسته میشد که مدعی اول اسکودتو باشد و یکی از شانسهای خوب لیگ قهرمانان به حساب بیاید، نه اینکه هدفش کسب سهمیهی لیگ قهرمانان صرفا به جهت حفظ جریان درآمد باشگاه باشد.
حالا میلان چیزی شده شبیه به چلسی که هر چقدر هم بازیکن میخرد فایدهای ندارد چون روح تیمی حتی با یک بیلیون هزینه هم قابل خریداری نیست. در روی مقابل این سکه یوونتوس قرار دارد که تیمش بعد از چند فصل بسیار ضعیف حالا یک هدف مشخص دارد و با جونتولی و موتا پروژهای را آغاز کرده که هدفش بردن اسکودتو است؛ هدفی کاملا مشخص. فعالیت نقل و انتقالاتی یوونتوس هم در راستای همین هدف است. اگر در نهایت نتوانند بازیکنی را که واقعا میخواهند و برای پروژه اهمیت دارد، با قیمت مناسبی بخرند، حاضرند برایش بیشتر هزینه کنند. اگر قیمتش از ۵۰ میلیون یورو عبور کند نیز در نهایت او را خواهند خرید. در چنین فضایی حتی ضعیفترین بازیکنان تیم نیز عملکردی ورای متوسط خودشان بروز خواهند داد.
تا زمانی که این سردرگمی و یا پنهانکاری در تعیین هدف باشگاه وجود داشته باشد، بازیکنان حتی اگر به سطحی بالا مانند امثال تئو و لیائو برسند و پیشرفت زیادی کنند، ترجیحشان این خواهد بود که با اولین پیشنهاد بزرگ، به تیم دیگری بروند که با رویاپردازیشان سازگاری بیشتری دارد. میلان با ادامهی سیاست خریدهای ۲۰ میلیونی نه در کوتاهمدت به جای خاصی میرسد و نه آنطور که زمانی گازیدیس میخواست در بلندمدت اتفاقی مانند لیورپول برایشان رخ میدهد [۲]. نهایت کار این است که مالک باشگاه تصمیم میگیرد میلان را به دو برابر قیمت خرید به شخص دیگری واگذار کند.
حقیقت را بپذیریم: میلان امسال با پائولو فونسکا شانس زیادی برای رسیدن به اسکودتو ندارد. حتی ممکن است سهمیه را هم از دست بدهد، چون رقبا دیگر مانند چند فصل گذشته نیستند و سطح خود را به رقابت سهمیه نزدیک کردهاند؛ برخلاف میلان که سه سال است در حال درجا زدن است و کیفیتش نسبت به تیمی که قهرمان شد تغییر چندانی نکرده است. تنها حالتی که فونسکا بتواند میلان را نجات دهد، این است که به طریقی روح گمشدهی تیم را بازگرداند. او خیلی سابقهی خوبی در این زمینه ندارد، اما اگر حداقل بتواند مشکل ساختار دفاعی تیمش را به نوعی حل کند و فضا را برای ستارههای اصلی تیم مانند لیائو و تئو طوری فراهم کنه که به آنها خوش بگذرد و آمار بالایی ثبت کنند! روی آنها هم میتواند برای روشن شدن موتور تیم حساب کند. هر چند، رسیدن به این نقطه اصلا ساده نیست.
میلان اگر با فونسکا نتیجه نگیرد، برای به وجود آوردن روح تیمی قطعا با مدیریت کنونی مجددا سراغ پائولو مالدینی نخواهد رفت. به احتمال زیاد تغییر خاصی هم در سیاستهای نقل و انتقالاتی باشگاه رخ نخواهد داد که برای مثال رو به ستاره خریدن بیاورند. بنابراین احتمالا در دسترسترین راه این خواهد بود که فونسکا را قربانی کرده و سراغ مربیای بروند که توان ایجاد کردن آن روح را در تیم داشته باشد. ایدهآلترین گزینه برای این کار؟ یورگن کلوپ.
[۱] لقبی که به میرابلی و فاسونه دو مدیر باشگاه میلان در سال مالکیت چینیها داده بودند.
[۲] ایوان گازیدیس مدیر سابق میلان در مصاحبهای در سال ۲۰۲۰ گفته بود که الگوی پروژه میلان باشگاه لیورپول است.
3 پاسخ
خیلی خوب و کامل بود ممنون خسته نباشین،امیدوارم میلان یه تکونی به خودش بده
نمیدانم آیا قبلاً هم نوشتهام یا نه. لطفاً یک ویراستار بگیرید که لااقل اشتباهات تایپی را درست کند.
چیزی بر گردن کسی قرار میگیرد نه بر گردهی او!