وقتی برزیل در فینال جام جهانی 1970، ایتالیا را در هم شکست و قهرمان فوتبال جهان شد، مطبوعات بریتانیا نوشتند: «چنین فوتبال زیبایی باید قدغن شود»! اما فوتبال برزیل همیشه اینقدر زیبا نبود؛ عشق شگفتانگیز مردم برزیل به این ورزش، گاهی چنان چهرهی زشتی از فوتبال ترسیم میکرد که مستحق قدغن شدن بود! در تاریخ فوتبال برزیل، گاهی این زیبای مسحورکننده به یک عنصر آسیبزننده تبدیل شده است؛ برای اثبات این اتهام میتوان تنها به یک اسم استناد کرد: موئسیر باربوزا.
خوان ویلورو، نویسندهی مکزیکی، زندگی باربوزا را اینچنین در یک جمله خلاصه کرده است: «مردی که دو بار مرد»! دروازهبان سابق تیم ملی برزیل، پنج دهه قبل از مرگ، در حالی که هنوز زنده بود، چیزی شبیه مرگ را تجربه کرد؛ تنها به خاطر فوتبال و به خاطر دریافت یک گل! گلی که فاجعهی ماراکانا یا به قول برزیلیها «ماراکانازو» را رقم زد.
نلسون رودریگز، نمایشنامهنویس بزرگ برزیلی، جایی در توضیح جامعشناسانهی ماراکانازو میگوید: «هر کشوری یک فاجعهی ملی جبرانناپذیر دارد؛ چیزی شبیه هیروشیما. فاجعهی ما، هیروشیمای ما، ماراکانازو بود». ماراکانازو در کتاب فوتبال یک داستان شناختهشده است؛ داستانی که هزاران داستان را در دل خود جا داده و داستان باربوزا غمانگیزترینِ آنها است!
داستان ماراکانازو از آنجا شروع شد که بعد از دوازده سال وقفه به علت وقوع جنگ دوم جهانی، فیفا تصمیم گرفت چهارمین دوره از رقابتهای جام ژول ریمه را برگزار کند و از آنجا که اروپای ویرانشدهی بعد از جنگ نمیتوانست میزبانی را به عهده بگیرد، برزیل این مسئولیت را قبول کرد. به دلیل پیامدهای بعد از جنگ، کشورهای زیادی از شرکت در این مسابقات انصراف دادند و فیفا مجبور شد قالب تورنمنت را اصلاح کند؛
به طوریکه قرار شد 13 تیم شرکتکننده در چهار گروه با هم به رقابت بپردازند؛ دو گروه چهار تیمی، یک گروه سه تیمی و یک گروه دو تیمی. در مرحلهی بعد، چهار تیم صعودکننده به مصاف هم میرفتند و تیمی که بیشترین امتیاز را کسب میکرد، به مقام قهرمانی میرسید. بدین ترتیب دیدار فینال در حالی بین تیمهای اروگوئه و برزیل برگزار شد که سلسائو برای قهرمانی تنها به یک تساوی نیاز داشت. در سه دورهی قبل، دو بار کشورهای میزبان به قهرمانی رسیده بودند و همین قهرمانی را برای برزیلیها به یک ضرورت تبدیل کرده بود.
در 16 ژوئیهی 1950، ورزشگاه تازه تأسیس ماراکانا برای یک جشن بزرگ آماده شده بود؛ اما نه برای تیم اروگوئه. دویست هزار برزیلی و 100 نفر از اهالی اروگوئه در استادیوم گرد آمده بودند تا فینال چهارمین جام جهانی فوتبال را تماشا کنند. تقریباً در برزیل هیچ کس شک نداشت که جام در خانه میماند. مطبوعات و هواداران برزیلی، در روزهای قبل از بازی فینال، چنان جوی ایجاد کرده بودند که پیروزی تیم برزیل ااجتنابناپذیر به نظر میرسید و پیروزی تیم مهمان، غیرممکن! کارناوالهای جشن پیروزی در خیابانهای ریو دو ژانیرو به حرکت در آمده بودند، نیم میلیون تیشرت با طرح قهرمانی برزیل به فروش رسیده بود و پیش از مسابقه، به بازیکنان برزیل، که همهی رقبای پیشین را با اختلاف شش و هفت گل برده بودند، ساعتهای طلایی هدیه داده شد که پشت آنها حک شده بود: «برای قهرمانان جهان». باور قهرمانی برزیل به اردوی اروگوئه هم سرایت کرده بود؛ چند ساعت قبل از شروع بازی فینال، هیئتی از طرف سفارت اروگوئه با اعضای تیم ملی کشورشان دیدار کرد و از بازیکنان خواسته شد که یک «شکست آبرومندانه» را متحمل شوند. رئیس فدراسیون اروگوئه هم انتظار چندانی از تیمش نداشت؛ او به بازیکنان گفته بود اگر کمتر از چهار گل دریافت کنند، نتیجهی موفقیتآمیزی کسب کردهاند!
اما آنچه روی داد، برخلاف تمام پیشبینیها بود. ابتدا با گل دقیقهی 47 فریاکا، ماراکانا غرق آتشبازی شد، اما بیست دقیقهی بعد اسکیافینو بازی را مساوی کرد؛ برزیل هنوز هم قهرمان بود اما گل دقیقهی 79 آلسیدس گیجیا ماراکانا را در «کرکنندهترین سکوت تاریخ» فرو برد. موئسیر باربوزا دربارهی آن سکوت مرگبار میگوید: «من توپ را لمس کردم و فکر کردم آن را به کرنر فرستادم، اما سکوت ورزشگاه را شنیدم و بعد جرأت پیدا کردم به پشت سرم نگاه کنم»، سپس با هق هق گریه ادامه میدهد: «وقتی فهمیدم توپ درون دروازه است، سرمای فلجکنندهای را در تمام بدنم حس کردم و بلافاصله نگاه کل ورزشگاه را به خودم احساس کردم.» این نگاه سردِ متهمکننده، همان چیزی بود که باربوزا تا آخر عمر در خیابان، اتوبوس و در بین مردم با آن دست و پنجه نرم کرد.
پس از سوت پایان مسابقه، برزیل شکستی را متحمل شد که هیچ کس در آن کشور برایش آماده نبود. حتی ژول ریمه هم خودش را گم کرده بود؛ در حالی که جام قهرمانی را در آغوش داشت، سرگشته به دور زمین پرسه میزد: «من خودم را با جامی که در دست داشتم، تنها میدیدم و نمیدانستم چه کنم. سرانجام کاپیتان تیم اروگوئه، آبدولیو وارلا، را دیدم و عملاً بی آنکه بگذارم کس دیگری آن را ببیند، جام را به او دادم. دستم را برای دست دادن دراز کردم، بی آنکه کلمهای بگویم.» در حالی که جمعیت در سکوت و یا در حال گریه، استادیوم را ترک میکرد، روزنامهنگارها شتابان خود را به دفاتر روزنامه رساندند تا با دوندگی بسیار، تیترهایی که پیشاپیش چاپ کرده بودند را از «برزیل، قهرمان 1950» به «هیروشیمای ما» و یا «بدترین فاجعهی تاریخ برزیل» تغییر بدهند! فردای آن روز، ماریو فیلیو، روزنامهنگار معروف برزیلی در ستون خود نوشت: «این شهر
پنجرههای خود را بست و در ماتم فرو رفت. گویی هر برزیلی عزیزترین فرد خود را از دست داده است؛ بدتر از این گویی هر برزیلی عزت و شرافت خود را از دست داده است». غم و اندوه بسیار عمیق بود و همۀ انگشتها به یک مقصر بزرگ اشاره داشتند: دروازهبان سیاهپوست؛ موئسیر باربوزا. هرچند بیگود (دفاع چپی که گیجیا او را دریبل زده بود) و یوونتال (مدافع میانی که سمت خودش را پوشش نداده بود) بازیکنان سیاهپوست دیگری بودند که در مظان اتهام قرار گرفتند، اما قربانی اصلی، کسی که باید به صلیب کشیده میشد، بهترین دروازهبان تورنمنت، موئسیر باربوزای 29 ساله بود.
موئسیر باربوزا، متولد 27 مارس 1921 در شهر کامپیناس (در جنوب شرقی ایالت سائوپائولو)، اولین بار در سال 1945 درون دروازهی تیم واسکو داگاما ظاهر شد و خیلی زود به عنوان بهترین سنگربان برزیل شناخته شد. به او لقب «ابزرار پیروزی» داده بودند. اگرچه قد 177 سانتیمتری او مؤلفهی خوبی برای یک دروازهبان نبود، اما باربوزا با کمک هوش سرشارش (همیشه میدانست کجا بایستد)، انعطاف زیادش (که به همین خاطر به او لقب مردی با پاهای پلاستیکی داده بودند) و شجاعت منحصر بهفردش (وقتی فوتبال را کنار گذاشت، در مجموع پنج شکستگی دست راست، شش شکستگی دست چپ و دو شکستگی استخوان پا را تجربه کرده بود) این نقص را جبران کرده بود. تا پیش از جام جهانی، او چهار قهرمانی لیگ برزیل و یک قهرمانی لیبرتادورس را با واسکوداگاما به دست آورده بود. باربوزا اولین دروازهبان سیاهپوستی بود که درون دروازهی تیم ملی برزیل قرار گرفت و به لطف سیوهای او بود که کشورش توانست در سال 1949 (پس از 27 سال) جام قهرمانی کوپا آمریکا را بالای سر ببرد. بعد از ماراکانازو اما، به خاطر دریافت گلی که شاید هیچ دروازهبان دیگری نیز نمیتوانست مانع وقوع آن شود، همهی آن افتخارات از حافظهی جمعی برزیلیها پاک شد. دیگر باربوزا دروازهبان محبوبی نبود که در شیلی دروازهی واسکو داگاما را جلوی ماشین پرقدرت ریورپلات بسته نگه داشت و حتی پنالتی آلفردو دی استفانو را مهار کرد؛ حالا او جنایتکاری بود که باید به یک محکومیت ابدی دچار میشد. برزیل همهی راههای تبرئهی باربوزا را مسدود کرده بود. نه اظهار نظر گیجیا که گفته بود «باربوزا یکی از بهترین دروازهبانهای جهان است» و نه اعتقاد آبدولیو وارلا مبنی بر اینکه: «تقصیر باربوزا نبود، سرنوشت باعث شد آن توپ وارد دروازه شود»، نتوانست باربوزا را از گناه دریافت آن گل تطهیر کند. حتی وقتی یک سال بعد، در مسابقهی موسوم به «بازی انتقام»، با درخشش باربوزا، واسکو داگاما توانست باشگاه اروگوئهای پنارول را در مونته ویدئو شکست دهد، کسی فرصت بخشیده شدن را به او نداد. بعد از آن فینال شوم، باربوزا تنها یک بار پیراهن برزیل را به تن کرد؛ با اینکه تا زمان خداحافظیاش از فوتبال در 41 سالگی، همچنان بهترین دروازهبان کشور بود، برزیلیها دوست نداشتند دیگر او را درون دروازهی تیم ملی ببینند.
در آن یکشنبهی جهنمی، 11 نفر تحت تأثیر ماراکانازو جان خود را از دست دادند (به علت درگیریهای بیرون از ورزشگاه یا خودکشی برای شرطبندیهای غیرقابل پرداخت)، اما بدون شک غمانگیزترین مرگ در آن روز، مرگ موئسیر باربوزا بود. بعد از 16 ژوئیهی 1950، هر روزِ زندگیِ او یک مصیبت طاقتفرسا بود. دیگر هرگز نتوانست خوب بخوابد؛ همسرش بارها با جملهی «به من قرصی بده تا خواب نبینم» مواجه شد! دیگر نمیتوانست بدون بحث کردن با دیگران به خرید یا سینما برود. در خیابان، در اتوبوس و در کافه، مردم جلوی او را میگرفتند تا به خاطر آن گل سرزنشاش کنند – حتی اگه میدانستند گرفتن آن توپ غیرممکن بود! سالها بعد باربوزا گفت: «اگر یاد نمیگرفتم که هر وقت مردم مرا به خاطر این گل سرزنش میکردند، خودم را کنترل کنم، از مدتها پیش در زندان یا گورستان به سر میبردم. آنها به من گفتند خیلی مهربان بودم که در دنیای سختی مانند فوتبال زنده ماندم. فوتبال خشن است اما خوشحالم که هرگز به کسی صدمه نزدم؛ نه در زمین و نه در بیرون از آن. این فوتبال بود که به من آسیب زد.»
از چرخش عجیب روزگار اما، بعد از آنکه باربوزا در سال 1962 فوتبال را کنار گذاشت، مجبور شد برای گذران زندگی، بیش از دو دهه، در بخش استخر مجموعهی ورزشی ماراکانا کار کند. در سال 1963 طی پروژهی نوسازی ورزشگاه، رئیسش دیرکهای چوبی دروازهای را که گل گیجیا وارد آن شده بود، به عنوان هدیه برای باربوزا فرستاد. باربوزا دیرکها را آتش زد و به گفتهی خودش بهترین غذایی که در عمرش خورد، استیکی بود که روی آن آتش پخت! اما نه آتش زدن دیرکها و نه قهرمانیهای پیدرپی برزیل در فوتبال جهان، نتوانست آن گل را از حافظهی برزیل پاک کند. تا سال 1970، برزیل سه بار به قهرمانی جهان نائل شده بود، اما باز هم مجوز پشت سر گذاشتن ماراکانازو برای باربوزا صادر نشد. باربوزا تأیید کرد که عناوین برزیل، به نوعی درد او را کاهش میداد، اما گویا مردم قصد فراموشی نداشتند. چنانکه تلخترین اتفاق زندگی او در سال 1970 رخ داد! به گفتهی باربوزا، غمانگیزترین لحظهی زندگیاش گل گیجیا نبود، بلکه اظهارنظری بود که بیست سال بعد از فینال 1950 در یک فروشگاه شنید؛ زنی به او اشاره کرد و به پسری که همراهش بود گفت: «پسرم به آن مرد نگاه کن. او کسی است که تمام برزیل را به گریه انداخت.»
برزیل شرمساری جام جهانی 1966 و بدترین تحقیرها در جامهای جهانی 1974 و 1978 را فراموش کرد، ولی هنوز خاطرهی تلخ فینال 1950 و بخششی که باربوزا را از آن محروم کرده بود، ادامه داشت. اما باربوزا هرگز از درخواست آشتی خسته نشد.در سال 1993 وقتی قرار بود برزیل در رقابتهای مقدماتی جام جهانی 1994 به دیدار اروگوئه برود، باربوزای 72 ساله تصمیم گرفت برای تشویق بازیکنان، سری به اردوی آمادهسازی تیم بزند، اما از ورود او به رختکن تیم ملی ممانعت شد، زیرا ماریو زاگالو معتقد بود حضور او برای تیم بدشانسی میآورد. بعد از آن اتفاق باربوزا در یک مصاحبه عنوان کرد: «در برزیل بالاترین مجازاتی که بابت هر گونه جنایتی نصیبتان میشود سی سال است. من دارم 43 سال بابت جنایتی میکشم که هرگز مرتکب نشدهام. حتی وقتی مجرم بدهیاش را پرداخت میکند، بخشیده میشود اما من هیچ وقت بخشیده نشدم.»
سالها میگذشت و باربوزا حتی برای کسانی که آن فینال را ندیده بودند، یک دروازهبان نفرینشده بود. انزوای او روز به روز عمیقتر میشد. باربوزا که فرزندی نداشت و با اقوام اندک خود نیز در ارتباط نبود، در سال 1997 همسرش را به علت بیماری سرطان از دست داد. وقتی باشگاه واسکو داگاما از وضعیت بغرنج زندگی او باخبر شد، مقرری ماهانهی 700 پوند را برای او تعیین کرد تا بتواند خانهای اجاره کند. باربوزا سالهای آخر عمر خود را در «پریا گرند» گذراند و در ساحل سائوپائولو بود که با دخترخواندهاش، ترزا بوربا، آشنا شد. در تمام آن سالها، تنها به لطف این زن بود که باربوزا زنده ماند. او میگوید پدرخواندهاش همیشه برای آن گل گریه میکرد و میگفت: «من گناهی ندارم. ما 11 نفر بودیم». سرانجام بعد از تحمل پنجاه سال حکم ناعادلانه، در 7 آوریل 2000، موئسیر باربوزا در تنهایی و فقر شدید، بدون اینکه برزیل ذرهای از بدهی بزرگی را که به او داشت تسویه کند، درگذشت. مرگ دوم او در 79 سالگی و به علت حملهی قلبی رخ داد؛ اتفاقی شبیه دریافت گل دقیقهی 79 در فینال 1950. در مراسم خاکسپاری او که نزدیک به 50 نفر در آن شرکت داشتند، هیچ فوتبالیست، مربی و یا عضوی ازکنفدراسیون فوتبال برزیل حضور نداشت و تقریباً هیچ روزنامهی برزیلی به خبر درگذشت این دروازهبان فراموششده، نپرداخت.
باربوزا همیشه در جواب کسانی که دربارهی آن گل از او میپرسیدند، میگفت: «من فقط به عدالت الهی تبرئه خواهم شد، زیرا میدانم که توسط مردم محکوم ابدی خواهم بود» و این تبرئهی الهی به نوعی پس از مرگ او به وقوع پیوست. در سالهای بعد از مرگ باربوزا، مواردی برای بزرگداشت یاد او صورت گرفت. در نتیجهی تلاشهای دخترخواندهاش، قبر باربوزا به یک یادبود تبدیل شد و شورای شهر، خیابانی را به اسم او نامگذاری کرد. ترزا بوربا میگوید تمام تلاشهای او برای این است که برزیل از باربوزا به عنوان یک دروازهبان بزرگ یاد کند، نه کسی که در ماراکانا آن گل نفرینشده را دریافت کرد. در نظرسنجی سازمانیافتهی یک روزنامهی برزیلی در سال 2007، هوادران تیم واسکو داگاما باربوزا را به عنوان بهترین دروازهبان تاریخ تیم انتخاب کردند و همچنین از باشگاه خواستند، مرکز آموزشیِ در دست ساختش را به اسم او نامگذاری کند. در سال 2013، کنفدراسیون فوتبال برزیل در یادداشتی که به مناسبت روز دروازهبان منتشر کرده بود، به بزرگترین قربانی تاریخ فوتبال برزیل ادای احترام کرد: «بازی با پیراهن شمارهی یک هرگز کار سادهای نبوده است. چشمگیرترین سیوها و عملکردها، با هر گلی که به ثمر میرسد یا ضربهای که میتوان آن را متوقف کرد، بلافاصله فراموش میشوند. این اتفاق غیرمنصفانه برای باربوزا رخ داده است، که مسئول شکست برزیل در برابر اروگوئه، در فینال جام جهانی 1950، شناخته شد». اما اتفاقی که برای باربوزا نوعی رستگاری محسوب شد، شکست 1-7 برزیل برابر آلمان در جام جهانی 2014 بود. آن شکست غسل تعمیدی شد که باربوزا را از گناه آن گل تطهیر کرد. بعد از شکست تحقیرآمیز برابر آلمان، ترزا بوربا به رسانهها گفت: «این نتیجه نشاندهندهی ارزش پدر من است. او یک دروازهبان عالی بود و قربانی یک بیعدالتی بزرگ شد. او حقوق بالایی دریافت نکرد، روانشناس نداشت و علیرغم آن، نایب قهرمان جهان شد؛ این بازیکنان حتی به این عنوان هم نرسیدند… بسیاری از مردم میگویند این شکست اعلام بیگناهی باربوزا است. اکنون روح او پاک شده است».بعد از مینیرازو (نامی که برزیلیها بر آن شکست 1-7 گذاشتهاند)، صحبتهای زیادی شد مبنی بر اینکه: «ما همه مقصر هستیم، اجازه ندهید که کسی یک نفر را مقصر بداند؛ خصوصاً دروازهبان را. ما میدانیم چه اتفاقی برای موئسیر افتاد».
شکست در فینال جام جهانی 1950 برای برزیل اتفاقی شبیه آخرالزمان بود. سالها بعد از آن بازی، زیزینیو (ستارهی فوتبال برزیل که پله عنوان کرده بود بهترین بازیکنی بود که مقابل او بازی کرده) در پاسخ روزنامهنگاری که از او پرسیده بود: «شما بازیکنان چطور از شکست در آخرالزمان جان سالم به در بردید؟»، با جدیت تمام گفت: «باربوزا به خاطر آن مرد». آن شکست و آن گل، باعث شد دروازهبانی که سعی داشت کارش را به بهترین شکل انجام دهد، با یک اشتباه، مرگ در عین زندگی را تجربه کند. باربوزا گفته بود: «من هم مثل همه فکر میکردم گیجیا مثل گل اول قرار است عبور کند… با دو سه قدم فضا را باز کردم؛ از جایی که خالی کردم، شلیک کرد، او جام را برد و من بدبخت ماندم». سالها بعد گیجیا اعتراف کرد: «اگر در آن زمان میدانستم که تقصیر به گردن یک مرد تنها میافتد، هرگز آن گل را نمیزدم». اما آن گل زده شد و در بازیای که «11 نفر برنده میشوند و 11 نفر میبازند»، موئسیر باربوزا، یکه و تنها، کفارهی گناه تیم بازنده را پرداخت کرد تا بزرگترین بیعدالتی تاریخ فوتبال رقم بخورد.
****************************************