بیست و نه سال پیش دیوار برلین فروریخت. و همراه آن یکی از عجیبترین لیگهای جهان نیز برای همیشه به تاریخ پیوست. سالی فراموش نشدنی نه فقط برای آلمان، که برای کل اروپا. دیواری که میان یک ملت کشیده شده بود فروریخت و از آنجا که این جدایی نه طبیعی که به زور سرنیزه بود، خیلی زود تمام مظاهر و نمادهایش از میان رفت. انگار که اصلا وجود نداشت و تمام این سالها یک کابوس تلخ بود.
«تیموتی گارتون اش» مورخ در یادداشتهایش برای نیویورک تایمز در سال 2009 نوشته است:
«1989 بهترین سال تاریخ اروپا بود. برای من بسیار دشوار است که بخواهم به سال بهتری فکر کنم. زمانی که جهان دوباره به اروپا نگاه کرد -به طور مشخص اروپای غربی- و در یک لحظه حیاتی و تاریخی، برلین تمام توجه جهان را به خود جلب کرد. آن روز، تاریخ جهان از قلب این قاره سمت و سوی جدیدی گرفت. تاریخ به مفهوم هگلی آن، در جایی که دانشگاه هگل قرار داشت. دانشگاهی که حالا هامبولدت نام دارد ورق خورد و من بیست سال پس از آن روز، به این فکر میکنم که این آخرین بار بود، یا حداقل برای مدت بسیار طولانی آخرین بار خواهد بود که تاریخ در اروپا ساخته میشود. حالا تمرکز سیرتاریخ روی نقاط دیگر جهان است»
یکی از اثرات ناخواسته (و شاید کم اهمیت) این -بهترین روز اروپا- پایان یکی از عجیبترین لیگهای فوتبال جهان بود. دیدیآر اوبرلیگا یا لیگ فوتبال آلمان شرقی. داستان فوتبال در آلمان شرقی بسیار پیچیده و عجیب است. آنچنان که «اولریش هس» روزنامهنگار آلمانی توصیف میکند:
«بیشتر چیزهایی که در این لیگ اتفاق افتاد به غایت ممکن، عجیب و باورنکردنی است. ماجراهایی که درکشان برای افرادی که در یک جامعه به کلی متفاوت رشد کردهاند راحت نبود».
جامعه متفاوت هس، به اختلاف ساختاری و فرهنگی میان مردم آلمان، و سیستم شوروی و یا به مفهومی کلیتر فرهنگ روسی دارد. چیزی که هرگز در سالهای عمر دولت آلمان شرقی به تعادل نرسید. به همین دلیل این حکومت از ابتدای تشکیل تا آخرین روز یک حکومت فوق پلیسی دست نشانده باقی ماند. در چنین جوی همهچیز و به تاکید همهچیز انگار در یک جهان ماورایی شکل میگرفت و سپس نسخه قابل اجرای آن برای بازسازی به زمین فرستاده میشد.
نخستین چیزی که باید در بررسی فوتبال در آلمان شرقی مدنظر قرار داد طبقه بندی باشگاهها است. در آن کشور چهار نوع باشگاه وجود داشت.
1- «دینامو» ها! باشگاههایی که در ابتدای نامشان دینامو داشت (مانند دینامو درسدن یا دینامو برلین) متعلق به پلیس مخفی بودند. در واقع مدیریت این باشگاهها مستقیما به «اریش میلکه» رییس اشتازی پاسخگو بودند. مردی که در آلمان شرقی تقریبا هیچ مانعی در برابرش وجود نداشت و کاری نبود که او «نتواند» انجام دهد.
2- «فورورتس» و زیرمجموعههایش که توسط وزارت دفاع اداره میشد و در سالهای دهه شصت قدرت اصلی لیگ آلمان شرقی بود.
3- باشگاههای قدیمی و ریشهدار آلمانی که وابستگی به نهادهای نظامی یا مخفی نداشتند. مانند افسی ماگدبورگ یا افسی کارل زایس.
4- تیمهای صنعتی مانند روتیشن ببلسبرگ، توربین پوتسدام یا تراکتورسازی گروس لینداو و لوکوموتیو لایپزیک.
فوتبال در آلمان شرقی بار ایدئولوژیگ سنگینی را به دوش میکشید. درست مانند برادر بزرگتر، شوروی که به فوتبال به چشم یکی از قویترین ابزارهای تبلیغی نگاه میکرد. در آلمان شرقی نیز دولت و اشتازی فوتبال را بستری میدیدند که از طریق آن نه تنها به تبلیغات گسترده ایدئولوژیک بپردازند بلکه کنترل احساسات و گاه حتی عصیان مردم را از طریق فوتبال در دست بگیرند. چیزی که برای دوام آوردن چنان حکومت عجیبی در قلب اروپا ضروری بود. اهمیت فوتبال برای حکومت آلمان شرقی از سخنان میلکه رییس اشتازی به خوبی مشخص است:
«موفقیتهای ما در فوتبال به روشنی نشانگر برتری نظم و عملگرایی سوسیالیستی ما در حوزه ورزش است». کوتاه و مختصر!
البته بهرهبرداری سیاسی از فوتبال مشکلات خودش را هم به همراه داشت که اشتازی باید با آنها روبرو میشد. کنترل هواداران و همینطور ستارههای فوتبال کار سادهای نبود. طرح های عجیب و غریب زیادی برای حفظ کنترل سفت و سخت روی تیمها و هوادارانش بی وقفه در آلمان شرقی اجرا میشد. معروف ترینشان هم جابجایی تیمها بین شهرها و استان های مختلف تحت برنامه «افزایش بازدهی از طریق تمرکزگرایی» Leistungssteigerung durch Konzentration بود. برای مثال در سال 1954 دینامو درسدن به برلین منتقل شد و نامش هم به دینامو برلین تغییر کرد. جابجایی باشگاههای ورزشی یک پای ثابت اخبار شبهای پنج شنبه بود. خصوصا در سالهای دهه پنجاه و شصت را هواداران تمام باشگاهها با این ترس سپری کردند که یک روز از تلویزیون خواهند شنید که تیمشان به شهر دیگری منتقل شده. دینامو درسدن هم چند سال بعد در میانههای دهه شصت دوباره احیا شد وبه سطح اول فوتبال برگشت.
حتی اگر منتقل نمیشدند ممکن بود مجبور باشند نامشان را تغییر دهند. برای مثال قهرمان سه دوره لیگ، «اس.سی. ویسموت آئو» مجبور شد نامش را به «اس.سی.ویسموت. کارل مارکس-اشتاد» تغییر دهد! نام باشگاه برای هواداران یک مقوله مهم و حیاتی است. چیزی که در ورزشگاهها فریاد میزنند و نامی است که با آن ارتباط معنوی و عاطفی دارند. هدف اشتازی از این تغییرات دقیقا مقابله با قدرتی بود که میدانستند پشت این رابطه معنوی و عاطفی هواران فوتبال و تیمهایشان نهفته است.
و جدای همه اینها. فرار کردن بازیکنان به آلمان غربی معضلی بزرگ بود. هم برای اشتازی و هم برای هواداران. قضیه فراتر از این است که فکر کنید مسوت اوزیل فردا صبح بدون اینکه به مسئولین تیم خبر دهد با لباس تاتنهام در سوی دیگر لندن باشد. در واقع ماجرای فرار از یک ایدئولوژی و یک حکومت پلیسی به سوی دیگر جهان است. جایی که عقاید و شیوه حکومت کاملا متفاوت است. بسیاری از هواداران با اینکه از زاویه دید یک آلمانی تحت سیطره حکومت دست نشانده به بازیکنان حق میدادند، اما بازهم احساس خشم و نومیدی از اینکه بازیکنانشان به خاطر زندگی بهتر آنها را رها کرده اند و تنها گذاشتهاند دست بالا را داشت. اشتازی هم سعی میکرد به این احساس دامن بزند و به سرعت بازیکنانی که به آلمان غربی میرفتند را تبدیل به منفورترین موجودات ممکن میکرد.
و علاوه بر اینها مشکل فساد و رشوه هم بود. اما با همه این تفاسیر فوتبال همچنان در آلمان شرقی یکی از موفقترین رشتههای ورزشی به حساب میآمد. موفقتر از ورزشهای کلاسیک آن بخش از آلمان مانند شنا یا لژسواری.
دو روزنامه ورزشی سراسری در کشور وجود داشت. «فوسبای واخ» و «دویچه اشپورت اکو» که هردوی آنها ابزارهای تبلیغاتی قوی در دستان پلیس مخفی بودند. برای مثال پس از پیروزی بزرگ آلمان شرقی بر آلمان غربی در جام جهانی 1974 -آلمان غربی میزبان مسابقات بود و در نهایت قهرمان هم شد. اما بازی گروهی برابر آلمان شرقی را در هامبورگ به این تیم واگذار کرد- این دو روزنامه این پیروزی را واقعهای تاریخی خواندند و از مردم آلمان شرقی دعوت کردند برای تثبیت پیروزی خلق کارگر آلمان شرقی برابر امپریالیستها به خیابان بیایند و راهپیمایی کنند. راهپیمایی که هفتاد درصد مردم کشور در آن شرکت کردند! واضح بود که بسیاری از مردم صرفا برای جشن و پایکوبی به دلیل پیروزی تیم فوتبالشان به خیابان آمده بودند. اما چه فرصتی بهتر از این برای تبلیغات ایدئولوژیک میتوانست به دست بیاید؟
آلمان غربی در جام جهانی 1974 تمام بازیها را برد به جز یک بازی، دیدار برابر آلمان شرقی!
به همین دلیل بود که اشتازی هرگز علاقه و توجه ویژه به فوتبال را، علیرغم تمام مشکلاتی که به همراه داشت کنار نگذاشت. یکی از این مشکلات این بود که برای بهرهبرداری تبلیغاتی از فوتبال شرکت در مسابقات بینالمللی الزامی بود. و حضور در مسابقات خارج از مرزها بدون حضور هواداران در استادیوم معنی نداشت. سالهای سال یکی از بزرگترین دغدغههای مربوط به فوتبال برای اشتازی سازماندهی، نظارت و کنترل هوادارانی بود که برای تماشای بازی تیمهای آلمان شرقی به سایر نقاط اروپا میرفتند. بسیاری از صندلیها توسط نیروهای پلیس مخفی با لباس مبدل پر میشد. آنها همه جا بودند. در میان تماشاگران، در اردوی تیمها، در هتل، در زمین تمرین، همهجا.
اریش میلکه رییس اشتازی علاقه خاصی به فوتبال داشت و مانند هر طرفدار دیگری دلش میخواست تیمی که دوست دارد قهرمان شود!
اما اتفاقات عجیبتری هم در فوتبال آلمان شرقی رخ داده است. مثلا در سال 1978 وقتی دینامو درسدن قهرمان لیگ شد و بازیکنان در رختکن مشغول شادمانی بودند میلکه مانند روح مخفیانه وارد رختکن شد و بدون مقدمه به آنها گفت سال بعد دیناموبرلین قهرمان لیگ خواهد بود!
بازیکنان دینامو درسدن پس از دو قهرمانی پیاپی در رختکن توسط رییس اشتازی مطلع شدند که قرار نیست دوباره قهرمان شوند
دور از انتظار نبود که فصل بعد از آن، تمام داورها و حتی بازیکنان حریف در برابر دیناموبرلین مسخ میشدند. دیناموبرلین با حمایت مستقیم رییس اشتازی نه تنها قهرمانی فصل بعد را به دست آورد، بلکه ناگهان به قدرت بلامنازع آلمان شرقی تبدیل شد. لیگ رقابتی که تا آن سال، تیمهای زیادی به تناوب در آن قهرمان شده بودند ناگهان تبدیل به یک رقابت تک قطبی شد و دیناموبرلین که تا آن زمان حتی یک بار هم فاتح لیگ نشده بود، ده سال پیاپی قهرمان بلامنازع اوبرلیگا شد. این بازی مسخره تا سال 1989 یعنی درست زمان فروپاشی دیوار برلین ادامه داشت. در فاصله کوتاه بین فروپاشی دیوار تا اضمحلال و انحلال کشور آلمان شرقی که نفوذ و قدرت اشتازی به شدت کاهش یاقته بود، دینامو درسدن دوبار دیگر قهرمان لیگ شد. دینامو برلین منفور -که در دهه هفتاد در واقع نامش به «برلین افسی دینامو» تغییر کرده بود،- دوباره نامش را تغییر داد و در آخرین دوره مسابقات با نام «افسی برلین» شرکت کرد و چهارم شد.
پس از اتحاد دو آلمان، ابتدا قرار بود لیگ آلمان شرقی همچنان برقرار باشد. اما شور ملیگرایانه اتحاد چنین چیزی را برنمیتافت، در طرحی جدید قرار شد دی.دی.آر اوبرلیگا و بوندسلیگا ادغام شوند. اما در عمل بسیاری از باشگاههای فوتبال آلمان شرقی منحل شدند یا تغییر ساختار دادند. نهایتا تنها دینامو درسدن با حفظ نام آلمان شرقی «دینامو» به بوندسلیگا رفت و در اولین دوره حضور در این لیگ در سال 1992 چهاردهم شد. سه سال بعد در پایان فصل 1994-95 دینامودرسدن آخر شد و به بوندسلیگا 2 سقوط کرد. سقوط دینامودرسدن نقطه پایانی بود بر حضور آخرین سایههای فوتبال آلمان شرقی در سطح اول دنیا.
حقیقت تلخ این است که پس از ادغام لیگها، و به زودی ادغام اتحاد دوباره آلمان به عنوان یک کشور، فوتبال در شرق آلمان هرگز توان رقایت با غرب آلمان را پیدا نکردند. از دست دادن پشتوانه مالی دولتی و نظامی ضربه شدیدی به ساختار این باشگاهها زد که در طول سه دهه، باشگاههای شهرهای بزرگ شرقی مانند برلین، درسدن و لایپزیک به ندرت توان رقابت در سطح بالا را پیدا کردند. تا همین سالهای اخیر که لایپزیش با سرمایهگذاری و مدیریت جدید، توانست راه خود را به جلو باز کند. شاید این موضوع -علاوه بر شکل بازی فوتبال نوآورانه و مربی هیجان انگیزشان- دلیل دیگری باشد بر اهمیت اوج گیری لایپزیک به عنوان یک تیم مطرح در اروپا. زیرا تقریبا برای نخستین بار است که یک تیم شرقی به چنین جایگاهی در فوتبال اروپا میرسد.
منابع:
آلمان شرقی داستان فراموش شده فوتبال/ ویل باکلی، گاردین
میراث 1989 هنوز برای بحث باز است/ تیموتی گارتون اش نیویورک تایمز
پشت دیوار فوتبال، دولت و ملت در آلمان شرقی/ مایک دنیس استاد تاریخ آلمان مدرن در دانشگاه ولورهمپتون
آرشیو لیگ فوتبال آلمان شرقی