بازیکنان بازی را میبرند. پول بازیکنان را میخرد و فردی کتوشلوارپوش در یک سالن کنفرانس و نه آن که در کنار خط [زمین] میایستد تصمیم میگیرد که پول چگونه خرج شود.
مربیها اهمیتی ندارند. بگذارید تکلیف این مساله را همین اول روشن کنیم. به این سوالها بارها پرداخته شده است و تقریبا همه متفقالقول موافقند که اخراج مربی در وسط فصل تفاوت چندانی ایجاد نمیکند. احتمالا این داستان را پیشتر شنیدهاید: تیمی مربیاش را اخراج میکند و به خاطر شوک وارد شده نتایج بهتری میگیرد. تا اینکه محققان نتایج این گروه از باشگاهها را با گروه کنترلی که نتایجشان به قدری وخیم بود که «لایق اخراج مربی» باشد اما به ترکیب نیمکت خود دست نزدند، مقایسه کرده و مشاهده کردند که این تیمها نیز بهبود نتایج را تجربه میکنند. «یک دوره عجیب مملو از نتایج ضعیف، همان طور که اشاره شد عجیب است. وقتی بازیکنان از مصدومیت بازگردند، توپها کمتر به تیر اصابت کنند و یا شانس بار دیگر روی خوشش را به شما نشان دهد، این نتایج اصلاح خواهند شد.» کریس اندرسن و دیوید سالی در کتاب بازی اعداد چنین به این موضوع اشاره کردند. نتیجه قصه این است که نتایج فوتبال پر از نویز است و اخراج یک مربی به خاطر از دست دادن چند امتیاز، به نقل از سایمون کوپر نویسنده کتاب اقتصاد فوتبال، «همانندِ فوتبالی رسم قربانی کردن انسانها توسط آزتکیهاست.»
محور افقی تا زمان t نتایج مربی سابق را نشان میدهد. در زمان t (بین بازیها) تغییر مربی رخ میدهد و چهار بازی بعدی، نتایج پس از تغییر مربی است. محور عمودی نشانگر عملکرد نسبی است که میانگین متحرکی از نتایج چهار بازی آخر تقسیم بر میانگین فصل است که مقایسه بین تیمهای مختلف را ممکن میسازد. این نمودار بر اساس نتایج 81 مورد اخراج/جدایی اجباری، 103 مورد استعفا/جدایی توافقی و 212 مورد افت فرم در بازه بین 1986سالهای تا 2004 حاصل شده است.
برای اینکه حق مطلب را در خصوص مربیان ادا کرده باشیم، پسندیدهتر است که بگوییم تحقیق ذکر شده بیش از آن که در مورد کیفیتی که مربیان با خود به همراه میآورند چیزی بیان کند، در خصوص مدیرانی است که قادر نیستند شرایطی را که تیم تنها درگیرِ چندین بدشانسی پشت سر هم است با شرایطی که در آن لازم مربی مستحقِ اخراج است، از یکدیگر تمییز دهند. اما کوپر فکر میکند که این ورزش قربانی نظریه مربی بزرگ شده است. او در مقالهای در فایننشال تایمز در این خصوص نوشت: «بهترین عامل پیشبینیکننده در خصوص موفقیت یک باشگاه فردی که مسئول هدایت بازیکنان است، نیست؛ مقدار حقوق پرداختی باشگاه به بازیکنان است. به شکل متوسط در طول ده فصل، همبستگی بین مقدار حقوق پرداختی و رتبه پایانی در لیگ حدود 90 درصد است.» شاید دلیلی وجود دارد که باشگاههای بزرگ میتوانند هر از گاهی هدایت تیم را به بازیکن سابق معروفی بسپارند که چیزی از مربیگری سر در نمیآورد؛ پول است که توپ را به چرخش درمیآورد.
رابطه بین خرج کردن پول برای جذب/نگهداری بازیکنان بهتر و بردن مسابقات آنقدر قوی هست که به ما مبنایی برای تخمین ارزشی که مربیان واقعا به تیم میافزایند، بدهد. در سال 2013، محققان انگلیسی مدلی از پیشبینی عملکرد تیمها بر اساس مقدار حقوق پرداختی، مبالغ صرف شده در بازار نقل و انتقالات و میزان در دسترس بودن بازیکنان ارائه دادند و سپس عملکرد واقعی تیمها را در جستجوی اثر واقعی مربیان، با آن مقایسه کردند. سیاهه مربیانی که بیش از بقیه فراتر از انتظار مدل عمل کردند شامل اسامی آشنایی همچون الکس فرگوسن، گاس هیدینک، ژوزه مورینیو، آرسن ونگر و رافا بنیتز بود. پس مهارتی در کار هست! اما از طرف دیگر، یکی دیگر از بهترین مربیان انگلیسی «بدون مربی» (اگر آن را یک فرد تصور کنیم) بود که دورههای کوتاه تصدیگرش در 96% مواقع، فراتر از انتظار عمل کرد. اکثر مربیان به جایی در وسط تعلق داشتند، به قدری نزدیک به انتظار که گفتن اینکه آیا خوب هستند یا بد را مشکل میسازد.
بنابراین، پول بیشترین اهمیت را دارد، سپس مصدومیتها، و بعد شاید مربیگری و بقیه کادر فنی. این نتیجه عمومی تحقیقاتی است که سعی کردهاند مهارت مربیگری را کمّی سازند. برای اینکه به شما شمّهای از اهمیت موارد را نشان دهم، توجهتان را به مقالهای که در سال 2017 منتشر شد جلب میکنم: طبق این مقاله، افزایش قابل توجه سرمایهگذاری مالی در یک تیم منجر به کسب 8.5 امتیاز، یک بحران مصدومیت منتج به کسر 8.3 امتیاز و نگه داشتن یا اخراج یک مربی کمابیش +/- 1 امتیاز میارزد. با کمال احترام به یوهان کرویف که زمانی گفته بود که تاکنون ندیده است که یک دسته اسکناس گلی را به ثمر برساند، مربیان هم گل نمیزنند. بازیکنان این کار را انجام میدهند و دستههای اسکناس میتواند صرف جذب/حفظ آن بازیکنان شود.
در بریتانیا نقش مربی تقریبا بدل به نماد یک فرقه شده است. تصور میشود که این افراد فرمولی جادویی یا الگوریتمی پنهانی برای موفقیت دارند. این کیش شخصیت و تحسین بیحد و حصر سبب این میشود که این سلبریتیها، تقاضای قدرت مطلق و تصمیمگیری نهایی در امور را داشته باشند.
– نایب رییس یک باشگاه لیگ برتری، 2018
پس اگر خرج کردن راهحل نهایی است، پس چرا رومن آبراموویچ سال به سال این زحمت را به خود میدهد تا فرد جدیدی را بر سر بازیکنان تیمش بگذارد؟ علت این امر به توانایی این حرفه در خودستایی و پررنگ نمودن دستاوردهای خویش بازمیگردد. کهنالگویی از سرمربی انگلیسی در اذهان باقی است که به دهه 20 میلادی در باشگاه آرسنال میرسد؛ جایی که هربرت چپمن فقید به امرار معاش تنها از طریق اداره تمرینات تیم و تصمیمگیری در رابطه با انتخاب نفرات اصلی قانع نشد و علاوه بر مسئولیتهای مربیگری، تقاضای کنترل تام بر روی تمامی عملیاتهای باشگاه حتی تا انتخاب موسیقی برای پخش از بلندگوها در بین دو نیمه کرد. او به شکل تحسینبرانگیزی علاوه بر تمامی این مسئولیتها، ستونی منظم در روزنامه ساندی اکسپرس داشت و با قدرت چانهزنی خویش در اداره حملونقل لندن، نام نزدیکترین ایستگاه مترو را به آرسنال تغییر داد. کالت مدیر اینگونه زاده شد [یکی از تفاوتهای فرهنگی فوتبال انگلستان با دیگر کشورهای صاحب سبک در فوتبال همین موضوع است. در حالی که در بقیه کشورها، به کسی که تیم را هدایت میکند واژه سرمربی Head Coach اطلاق میشود، در انگلستان به خاطر همین سبقه تاریخی و تفاوت در شرح وظایف، او را Manager مینامند که در مطبوعات ما، عموما تفاوتی بین این دو قائل نمیشوند. لیکن در این مقاله، از این به بعد برای تمییز قائل شدن او را مدیر خواهم نامید. یکی از بارزترین نمونههای یک مدیر در سالیان اخیر سر الکس فرگوسن است که حتی برای انتقال تجربیات ارزشمند مدیریتش بارها به عنوان سخنران مدعو به دوره MBA دانشگاه هاروارد دعوت شد و کتابی خواندنی از او با همکاری سر مایکل موریتز – سرمایهگذار نامدار بریتانیایی – در این خصوص، با عنوان رهبری Leading منتشر شده است. م]. جاناتان ویلسون در کتاب معکوس کردن هرم Inverting the Pyramid نقل قولی از یک ستوننویس ناشناس در سال 1925 ذکر میکند: «باشگاهها حاضر هستند برای بهرهجویی از بازی یک بازیکن تا 4-5 هزار پوند پرداخت کنند. آیا آنها به همین میزان برای فردی که مسئول آنان است هم چنین اهمیتی قائل هستند؟»
چپمن بایستی به این موضوع پی برده بوده باشد که فرد هدایتکننده بازیکن، کمتر از فردی که مسئول 5000 پوند است، اهمیت دارد؛ چرا که او مسئولیت نقل و انتقالات آرسنال را هم عهدهدار شد. در طول قرن بعدی، مدیران انگلیسی بزرگی که توانایی سرشاخ شدن با کادر مدیریتی باشگاهها را داشتند، تمامی تلاش خود را کردند تا حاکم مطلقه باشگاه باشند و از دخالتهای آنان در امان بمانند. در پایان جنگ جهانی دوم، بنا بر کتاب بارنی رونی در رابطه با تاریخ مربیگری، مدیر «دیگر حاکم بلامنازع شده بود. علاوه بر آن، معروف بود. به موهایش میرسید و تمرین سخنوری میکرد. او دیگر تنها برای سکونشینان حرف نمیزد، بلکه مخاطبان دیگرش صفحات زرد و جامعه آکادمیک حوزه در حال رشد نظریه مدیریت نیز بودند. زندگی [برای او] شیرین بود.»
منطقی مولفانه در بالا بردن سرمربی به مقام مدیر و سپردن کنترل کامل ترکیب به دستان او وجود داشت، اما این مساله نیازمند شخصی بود که به یک اندازه بر مدیریت فرد به فرد، تمرین دادن، تاکتیک و نظارت بر استعدادیابها و مذاکراتِ مربوط به نقل و انتقالات مسلط باشد و تمامی اینها را همزمان انجام دهد. حتی اگر باشگاهی خوششانس میبود و سر راهش یک چاقوی سوییسی انسانی سبز میشد، بلایی که به سر باشگاه با جدایی وی رخ میداد… خب، هر هوادار آرسنالی و یونایتدی میتواند به خوبی پاسخ شما را بدهد.
چیزی که بیش از پیش در مورد مدیر بودن در این زمانه توجه مرا به خود جلب میکند، انتقال قدرت است. حتی در بالاترین سطح – منظور مرا اشتباه درک نکنید، فردی همانند سر الکس فرگوسن به شدت تاثیرگذار است – اما مطمئنم حتی او نیز متوجه انتقال قدرت در طی مدت هدایت منچستریونایتد بوده است. تصمیمات حالا همیشه توسط مدیر گرفته نمیشود بلکه مدیرعامل و هیات مدیره تصمیمساز هستند…که فکر میکنند خیلی از فوتبال سررشته دارند.
– مدیر انگلیسی، 2010
برای پایدار ساختن شرایط، باشگاههای اروپایی چارتی سازمانی طراحی کردند که در آن مربی، مربیگری میکرد و فرد دیگری به نام مدیر ورزشی، مسئول تیمسازی بود. اخیرا انگلستان نیز از این روند تبعیت کرده است. مدیر اجرایی یک تیم لیگ برتری در این رابطه خاطر نشان کرد: «دوازده سال پیش که تاتنهام هاتسپر برای اولین بار مدیری ورزشی منصوب کرد، مطبوعات به شدت ضد مدیران ورزشی بودند – “این شکل هیچوقت در انگلیس جواب نخواهد داد و…” – اما حالا همه یک مدیر ورزشی دارند.» مدیران ورزشی بر عملیات جذب بازیکنان احاطه دارند که روز به روز حرفهایتر و تحلیلیتر میشود و با رقابت در سطح جهانی و بالا رفتن قیمت بازیکنان، حاشیه کمتری برای خطا وجود دارد. در یادداشت اخیر وبسایت اتلتیک مدیر بخش استعدادیابی بینالمللی باشگاه چلسی، سوال ستوننویس ناشناس در سال 1925 را این بار در خطاب به استعدادیابها و آنالیزورهای داده مطرح کرده است: «اگر قرار باشد سرمایهگذاری 50 میلیون پوندی بر روی یک بازیکن انجام دهید، چگونه متوجه میشوید که در ازای آن مبلغ چه چیزی گیرتان میآید؟»
رشد و ترویج پست مدیر ورزشی مساله مهمی بوده است، اما هواداران نتوانستهاند خود را با آن وفق دهند. مدیران ورزشی ممکن است مدیران فنی، مدیران فوتبال یا مسئول بخش ورزشی نامیده شوند، مگر اینکه هر کدام از این پستها به شکل همزمان وجود داشته باشد که آنگاه حدس شرح وظایف هر یک کاری بس دشوار است. وقتی آخرین مدیر فنی چلسی در سال 2017 پس از چند تجربه ناموفق در بازار نقل و انتقالات این تیم را ترک کرد، باشگاه شرح وظایف مسئول بخش استعدادیابی بینالمللی خود را گسترش داد تا مستقیما به دست راست آبراموویچ، مارینا گرانوفسکایا که بر نقل و انتقالات نظارت دارد، گزارش دهد. آنها سپس پتر چک را به عنوان مشاور فنی و عملکرد برگزیدند که ظاهرا معنای بسیار متفاوتی با مدیر فنی دارد. اگر به اندازه کافی بر سر اینکه چه کسی مسئول است گیج نشدهاید، چلسی اصرار دارد که تمامی فعالیتش در بازار باید در نهایت مطابق خواسته و نیاز سرمربی باشد. لطفا محض رضای خدا فقط به ما بگویید که باید چه کسی را بعد از اینکه نتوانسته با صرف 250 میلیون پوند در تابستان گذشته تیم را به خوبی تقویت کند، سرزنش کنیم.
مربیان در انگلیس نسبت به اسپانیا، که مدل مدیر ورزشی در آن رایجتر است، بیشتر دوام میآورند. به مربیان جوانتر زمان بیشتری در مقایسه با مربیان مسن داده میشود (مقاله گیلفیکس و دیگران، 2020).
مدیران از طرف دیگر به راحتی درک میشوند. آنها روبروی دوربینهای تلویزیونی میایستند. در طول بازی کنار خط، جوری دستهایشان را تکان میدهند که گویی در حال علامت دادن با زبانی مرموزند. ممکن است که بتوانیم تظاهر کنیم که سرمربی همچنان یک بخش ورزشی تک نفره است. اگر صادق باشیم خواندن گزارشهایی در رابطه با اینکه چگونه عملکرد ضعیف تیم مدیریتی در طی چند پنجره سبب شده است که درصد موفقیت نقل و انتقالات پایین بیاید و یا اینکه هسته ستارگان تیم پیر شوند و از اوج به حضیض بیافتند، استعدادهای جوان در انتقالهای قرضیشان پیشرفت نکنند و در جا بزنند و یا پستی که در صدد تقویتش در دوره بعدی فیرپلی مالی بودند، چگونه با هجوم مصدومیتها بدون بازیکن تخصصی مانده است، چندان جذاب نیست. اما تظاهر اینکه با تغییر مربی همه چیز درست میشود یک انگاره کلاسیک در شمایل قهرمان به سفر میرود/غریبهای در این حین به شهر میآید، است. او زیرذرهبینترین شخصیت یک باشگاه است. یک درس ابتدایی داستانگویی.
اگر اکثر مربیان آنقدر مهم نیستند اما همه به شکلی رفتار میکنند که گویی هستند، آنگاه اخراج آنان استراتژی خوبی است. هواداران این مساله را دوست دارند (6% افزایش نرخ تمدید بلیط فصلی در بین هواداران پس از تغییر کادر فنی گزارش شده است). بازار آن را میپسندد (باشگاههای انگلیسی که در بازار سهام عرضه شدهاند، 0.3% افزایش قیمت سهم در روز بعد از برکناری مربیان را گزارش کردهاند). حتی بازیکنان آن را دوست دارند (در یک تحقیق در ترکیه، 65% بازیکنان پس از یک تغییر، احساس مثبتی گزارش کردهاند). در این بین مدیران ورزشی میتوانند در پستوی میز کارشان بنشینند و با انجام کارشان بدون هیاهو تعیین کنند که مربی بعدی بدل به قهرمان خواهد شد یا فردی منفور.
آیا این بازی چرخ و فلک اخراج/استخدام مربیان بهرهوری را پایین میآورد؟ بله، احتمالا. مربیان برای به ثمر رساندن ایدههایشان و بهبود عملکرد بازیکنان و افزایش هماهنگی بین ایشان، به ماهها و سالها زمان در زمین تمرین اجتیاج دارند. احتمالا به همین دلیل است که تحقیقات نشان میدهد که از دست دادن مربیای که مدتها در تیمی انجام وظیفه کرده است، مخربتر از یک همتای تازهوارد است. اما در نهایت این بازیکنانند که بازی را میبرند و این بدان معنی است که پولی که عاقلانه خرج میشود، در نهایت جام به ارمغان میآورد. دیوانهبازیهایت را تمام کن، رومن. یک مدیر ورزشی درست و حسابی استخدام کن تا کمتر دسته چکت را بیرون بیاوری.
********************************************
عنوان انگلیسی مقاله: Stop Blaming the Manager. It’s the Sporting Director’s Fault.
منبع: spacespacespaceletter.com
تاریخ انتشار: ژانویه ۲۰۲۱